تغيير رفتارهاي نريمان
پسر نازم اين روزها اخلاق هات زياد تغيير ميكنه و هر روز يه مدليه
1-به هيچ عنوان گول نميخوري و من بايد كلي فكر كنم تا از دست بعضي خواسته هات رها بشم.اين مطلبو كه به مربي مهدت گفتم گفت بر خدارو شكر كن پسر باهوشو تيزي داري
تيز و باهوش بودن بچه ها باعث ميشه در آينده كمتر گول افراد شيطون صفت رو بخورن و نريمان جون بار اين زحمت آموزشي رو از دوشت برداشته. و ماماني تو دلش قند آب ميشد اينقدر ازت تعريف ميكرد
2-تغيير خواسته هات!خواستم تو ماه گذشته مهد خصوصي رو كه ميرفتي روعوض كنم تا يه كم رفتارهاي اجتماعي و با هم سن و سالهات رو ياد بگيري.
اما دو روز اول رو به راحتي و از روي كنجكاوي رفتي.شايد هم چون پسر خاله ات اونجا بود.اما به محض اينكه فهميدي قوانينش سخت تره و بايد دستورات خاصيو رعايت كني دو تا پاتو كردي تو يه كفش كه من مهد پارسا(دوست جونيت) ميرم
چنان گريه اي ميكردي كه دلم كباب شد و خلاصه پيروز شدي.پيش خودم گفتم شايد مامان ظالمي هستم. همينقدر كه مهد ميري خودش جاي شكر داره.
خلاصه از اون رون شوق رفتنت به مهد قبليت صد برابر شده و صبح با اشتياق ازم ميخواي كه زودتر بريم مهد.اون هم پياده.آخه عاشق دويدن و بازيگوشي هستي تا برسيم مامان بيچاره هم در تعجبه كه اين همون نريمانه كه ميخواست مربيشو با كوفنگ بكشه!
3-رفتار ديگه اي كه تازه شروع كردي اينه كه اسباب بازي يا چيزي كه خوشت نمياد رو از طبقه 3 پرت ميكني پايين و بعدش با خونسردي تمام به اطلاع من ميرسوني كه به درد نميخورد انداختم دول!و ماماني هم فقط ميتونه بگه تكرا رنشه
آخر شب هم يه كار ديگه به كارهامون اضافه شد وبايد بريم پايين دور ريختني هاي فسقلو بياريم بالا.
4-علاقه زيادي به شستشو پيدا كردي و منو ياد رامكال ميندازي كه همه چيو ميشست.دائما يا تو حمامي يا دستشويي يا بالكن و در حال شستن يه چيزي.عروسكهارو به زور غذا ميچپوني تو حلقشون بعد به بهانه كثيف شدن همشونو ميشوري
ماشينهاي شارژي و باطري دار هم در امان نيستن اما چون در كل پسر حرف گوش كني هستي روي ماماني رو زمين نزدي و از اونها گذشتي
5-حواست به همه چي هست .گاهي واقعا در حال شاخ در آوردنيم منو باباييت.داشتم در مورد رفتارهات با بابا صحبت ميكردو و تو تو اتاق داشتي سي دي نگاه ميكردي.يهو با صداي بلند و جملات نامفهوم اعتراضتو نشون دادي و محكم آخرش گفتي اه..اه(يعني پشت سر من صحبت نكنين من ناراحتم)
البته ما اين خصلتت رو يادمون رفته بود كه از وقتي فهميدي به هيچ عنوان نميشد وسيله اي رو از دستت قايم كنيم.حواست كاملا بود كه كجا ميريم وچه كار ميكنيم .يا اينكه اگه حركتي نكرديم همون دورو بر بايد باشه پس الكي وقتتو جاهاي ديگه يا با گريه تلف نميكردي و شده بود بلندمون كني خلاصه پيداش ميكردي
6-بلبل زبوني شدي پسرم.وقتي عمه جون يا مامان بزرگ يا خاله تماس ميگيرن از سير تا پياز همه اتفاقات رو تعريف ميكني و اونها هم كه تا بحال بايد التماس ميكردن كلي ذوق زده ميشن
به محض اينكه از در خونه مياي تو ميگي ماماني" بيا بيشين" و بعد با يه حالت بامزه و يه لهجه خاص شيرين هرچي كه اتفاق افتاده رو تعريف ميكني و همش وسط جمله هات ميگي" خب"
الهي من فداي نازگلم بشم كه اينقدر شيريني
7-اين شبها كه مامان فقط فرصت داره يه سريال ببينه موقع خوابت ميگي ماماني تو برو تلويزيون ببينو با اصرار تنها ميخوابي.قربون اون دل مهربونت بشم كه به مهربوني زبانزدي و اينقدر ميفهمي
و ماماني همچنان در حال كشف رفتار هاي پسري ميباشد