نریمان نریمان ، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک نریمان

مهد کودک جدید

1390/7/16 19:41
نویسنده : مامانی
687 بازدید
اشتراک گذاری

                

                                            

سلام گل پسري من                                                                              

اين روزها مامان خيلي سرش شلوغه و تو عزيزكم رو كمتر از هميشه ديدم

حتي فرصت نكردم بيام و برات از روزانه ها و خاطراتت بنويسم

جونم برات بگه كه بعد از اومدن از سفر مالزي انقدر كارهاي انباشته داشتيم كه نشد برات يه تولد خوب بگيرم اونطوري كه دلم ميخواست و تو برنامه ريزيم بود

پس با اجازه ت امسال رو بيخيال شديم چون امكان برگذاريش تو مهد كودكت هم نبود.

 

 آخرين روزهاي  شهريور رو ازمون خواستن كه از بچه ها نگهداري كنيم تا مهد جديدتون آماده كار بشه.خانوم سلامت با چه زحمت و پيگيري در حال تداركات روز اول بودن و همش از من ميخواستن بهشون ايده جديد براي تزيينات و كارهاي فوق العاده بدم و من هم تو اون چند روز سعي كردم همش محيط جديد رو بهت گوشزد كنم و هيجانت رو بالا نگه دارم

خلاصه روز يكشنبه صبح با هم رفتيم به مهد جديد.واي كه ماماني چقدر شلوغ بود.همه مامانها بودن با بچه هاشون و شما و دوستان قديميت از اون همه جمعيت وحشت كرده بودين و بعضي گريه ميكردين بعضي به مربيتون چسبيده بودين و تو هم اصلا از من جدا نشدي!!!

با اينكه محيطي تميز و پر از تزيينات زيبا و اسباب بازيهاي جديد بود اما همش از من خواستي كه در كنارت باشم.حتي با جايزه و شعر هاي دست جمعي هم حاضر نشدي بري تو جمع بچه ها!

كم كم دوستات رو پيدا كردي و شروع كردين به بازي البته نيم نگاهي به من هم داشتي.

سخت ترين كار راضي كردن شماها براي اجراي قوانين و رفتن به كلاسهاتون بود آخه تو مهد خصوصي خانوم سلامت آزادانه تو منزلش رفت و آمد ميكردين و ايشون هم با مهربوني زياد محدودتون نميكرد

اما خب يكي از دلايلي كه ميخواستم بري به محيط بزرگتر همين بود كه قوانين و مهارتهاي اجتماعي  و در جمع بودن رو ياد بگيري

اون روز 2 ساعتي مونديم وتو  حاضر نشدي تنها بموني و ما با كلي هيجان و قول اينكه فردا زود ميريم پيششون!برگشتيم منزل

روزهاي بعد با كمي ناراحتي رفتي مهد اما با خوشحالي بر ميگشتي و من خرسند از اينكه كم كم داري عادت ميكني به شرايط جديد

مربيت ميگفت خيلي خوب نقاشي ميكشي

علائم رو بلدي و براي بچه ها توضيح ميدي و كلا اطلاعاتت نسبت به سنت خيلي خوبه و اينكه ميدوني خورشيد زرده و درخت سبز و دريا آبي و ....

برام جالب بود كه تو نقاشي هات علاوه بر چيزهايي كه بلد بودي ابر و بالون هم كشيده بودي و من داشتم به اين فكر ميكردم كه پسرك ناقلا و زيرك من كي و كجا اينهارو ياد گرفته!

آخر هفته هم با بابايي يه سفر رفتيد گرگان پيش عمه جون كه به تازگي تخصص قبول شده و اونجا اونقدر بهت خوش گذشته بود كه حاضر نبودي تلفن منو جواب بدي و موقع برگشت اونقدر گريه كردي كه بابا مجبور شده بود صبح روز بعد راه بيوفته

جالبه تازگيها از سير تا پياز تمام اتفاقاتي رو كه برات افتاده تعريف ميكني و حالات چهره ات رو هم خيلي بامزه  تغيير ميدي

اينروزها از اصطلاحاتي كه بكار ميبري كلي ميخندم  شيرين منhttp://up.patoghu.com/images/j7tsxyfsousw6dbd5c95.gif

مثلا وقتي دلت خيلي ميخواد يه كاري رو برات انجام بدم بعد درخواستت ميگي"به حرفم گوش كن ديگه آفرين دختر خوب"

يا مثلا وقتي خونه اي كه ساختي خراب ميشه دستهاي كوچولوت رو با ناراحتي تمام تكون ميدي و ميگي"ديدي  ديدي خونم خراب شد"انگار كه بلايي بزرگ دور از جونت پيش اومده برات

فداي اون ژست ها و اخلاق مردونت بشم من كه همه به خاطرش دوستت دارن ماماني

گاهي از دور مي ايستم و نگاهت ميكنم كه اينروزها چقدر قد كشيدي و بزرگ شدي و چقدر رفتارهات وزين تر از دوستانته و من كلي كيف ميكنم عزيز دلم

دوستت دارم  عسل مامان و به داشتنت افتخار ميكنم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

عاطفه مامان آوا خان ناز نازی
17 مهر 90 22:37
تولدت مبارک عسلکم.شرمنده دیر شد . این آوا خانم که نمیزاره. الانم تو بغلمه و یه دستی دارم مینویسم


سلااااااااام
به آواج.ني و مامان عاطفه
از كيك و تولد جا موندين ها
اما اشكالي نداره ما با تاخير هم كادو قبول ميكنيم[نيشخند]
الهي قربونش برم من كه شيطون شده آوا جونم


مامان آرمان
19 مهر 90 21:34
سلام.
خیلی خوشحالم که نریمان جون هم مهدش را دوست داره و داره هر روز به پیشرفتها و یادگیریش اضافه میشه.
خیلی نقاشیهات قشنگه.آفریییییییییین
دست مامان هم درد نکنه که کلی برای شروع سال جدید در مهد کمک کرده.
راستی شما هم تو کارهای هنری هستید؟
موفق باشید و سلامت.


سلام عزيزم
آره خدارو شكر با تشويقهاي مسستمر الان خيلي راحت ميره مهد
نظر لطفتونه ممنونيم
شادي سهم دلهاي مهربونتون


مامان ماهان عشق ماشین
21 مهر 90 7:40
سلام عزیزم.تولدت مبارک.ایشالله 120 سالگی.
مهد نو مبارک.
چقدر مامانی عاشقانه و قشنگ خاطراتتو نوشته. دستش طلا.





سلام به ماهان جان و مامان گلش
مرسي از محبتتون
مامان ماهان عشق ماشین
21 مهر 90 7:41
یادم رفت بگم نقاشیات عالیه هنرمند.به مامانی رفتی.بوس.


سلامي دوباره
مرسي اما از كجا فهميدين به مامانش رفته نريمان!
faeqeh
21 مهر 90 11:57
تولدت مبارک نریمان جونم خاله قوربون اون دستات بره که به این قشنگی نقاشی میکنن


سلام مامان باران جون
ايشاا... يه روز باران جون هم از اين قشنگتر براتون نقاشي ميكشه كلي ذوف ميكنيد
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
26 مهر 90 8:55
آفرین پسر خوب . چه نقاشیهای قشنگی..........


مرسي مامان عاطفه
دخملمون رو غرق بوسه كن
مامان آرمان
15 آبان 90 16:26
عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان «عزیزترین» و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین . . . عیدتان مبارک
faeqeh
30 آبان 90 13:34
سلام نریمان جونمو مامانی ما اومدیم به ما سر بزنید دلمون براتون تنگیده بود
کاکل زری یا ناز پری
11 آذر 90 11:20
عزیزم معلومه سر مامان خیلی شلوغه ها بابا دلمون براتون تنگ شد زود بیایید برامون مطلب بزارید
مامان آرمان
19 آذر 90 14:02
سلام.خوبید؟ کجایید؟ چرا نمیای چیزی بنویسی؟ دلمون براتون تنگ شده... هر جا هستید شاد باشید و سلامت.
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
25 آذر 90 0:10
کجایی دوستم بهتری؟
سميه (مامان آرين)
26 آذر 90 17:09
سلام خيلي پسرنازي دارين خداحفظش كنه براتون من لينك شما رو به وبلاگ پسرم اضافه كردم باعث افتخاره كه شما ما رو هم به ليستتون اضافه كنيد.
مامان امیرعلی
27 آذر 90 19:49
سلام عزیزم خبری ازت نیست امیدوارم خودت و پسرک نازت خوب و خوش باشید اومدم پیشاپیش یلدا رو تبریک بگم.بوس
faeqeh
28 آذر 90 11:59
khale kojaeeeeeeeeeeeeeeeee
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
30 آذر 90 0:12
کجایی دوستم؟
مامان امیر علی
22 اردیبهشت 91 19:57
سلام خانومی روزت خیلی خیلی مبارک هم تورو و هم نریمان توپلو رو می بوسم